گفت ميتوانم.
مصطفي هميشه آماده و بسيار شجاع بود، در آن زمان سردار شهيد حميد معنيان مسؤل عمليات قرارگاه هدايت عمليات والفجر6 بود و من با او هماهنگيهاي لازم را انجام دادم.
زيركي و چالاكي مصطفي ما را از ميان ميادين وسيع به پشت سر عراقيها برد، زماني كه من به سردار مرتضايي و سردار شهيد حميد معنيان گزارش دادم باورشان نشد، من براي آنها گفتم كه به كمك شهيد بهادري، حتي تيركهاي برق جاده چزابه به عراق را هم شمارش كرديم و من نماز ظهرم را كه در حال قضا شدن بود پشت سر نيروهاي بعثي خواندم.
هوش و ذكاوت سردار شهيد بهادري چنان بود كه ما را از جاهايي عبور ميداد كه دشمن حتي كوچكترين بويي از نفوذ ما نبرده بود.
در كار تخريب كوچكترين اشتباه باعث حادثهاي بزرگ ميشود و حادثه باعث لو رفتن منطقه ميشود. سردار شهيد مصطفي بهادري كارهاي شناسايي فراواني انجام ميداد و شجاعتش در اين شناسایيها مثالزدني بود. قرار بود پلي را در منطقه عملياتي بدر در نزديكيهاي پاسگاه روطه منفجر كنيم. من آن زمان فرمانده گردان تخريب بودم. مصطفي هم فرمانده يكي از گروهانهاي تخريب بود و براي جلوگيري نفوذ دشمن بايد پل را منفجر ميكرديم. مسؤل تخريب قرارگاه خاتم جناب آقاي وليزاده براي من نقل كرد كه اگر مصطفي نبود نميتوانستم آن پل را منهدم كنيم و ايشان در انجام این امر نقش بسزایی داشت.
شهيد مصطفي بهادري هميشه دوست داشت پيشرو باشد و دوست داشت سختترين كارها را انجام دهد و هميشه گرهگشاي سختيهاي عمليات بود، نقطهاي بود به نام نقطه صفر در جزيره جنوبي مجنون در هورالعظيم. هر يگاني را كه براي جمعآوري اطلاعات ميفرستاديم ميرفتند و نيمه كاره برميگشتند و مانده بوديم كه چه كنيم، سردار شهيد مصطفي بهادري را براي عمليات تخريب فرستاديم، شهيد بهادري به همراه شهيد كريم مقدم، كه نوجواني كم سن و سال و عرب زبان بود، به اين مأموريت دشوار و سخت رفتند و با سربلندي اين مأموريت دشوار را پشت سر نهادند، حتي شهدايي را كه در آن مناطق براي انجام شناسايي ما رفته بودند به همراه خود آوردند.
در دل شب، اولين دشمن، زمين است، زميني كه به انواع ميادين مين آلوده است و دقت بسيار بايد داشته باشد. در تاريكي مطلق سوراخ ريز ضامن مين را بايد بيابد و با آرامش خنثي كند، سيم تله را بايد در بوتهزارها و نيزارها و باتلاقها كشف كند و تله انفجاري را خنثي نماند.
سردار جعفري (فرمانده كنوني سپاه پاسداران) فرمانده قرارگاه قدس بودند، ايشان ما را خواستند و من و سردار جعفري و سردار بشردوست، از فرماندهان قرارگاه، جلسهاي تشكيل داديم. سردار جعفري به من گفت: آبروي عمليات بدر در جاده خندق است و شما و بچههاي تخريب بايد اين جاده را منفجر كنيد، جاده خندق 13كيلومتري بود و دشمن تمام توانش را روي اين جاده گذاشته بود.
عرض جاده خندق حدود 15متر بود و بسيار محكم و سفت بود، من با سردار جعفري صحبت كردم و گفتم ميپذيرم، اما شرط دارد و از تنها كسي كه دستور ميگيرم، شخص شما باشد. چون كار، ويژگيهاي خاصي داشت، شخصاً رفتم، به او گفتم ما آمدهايم اينجا و بايد كاري انجام دهيم و دشمن آماده شده كه جاده خندق را بگيرد. پلهاي آماده به نصب در منطقه به راحتي روي اين برش قابل نصب است و بايد حدود 10متري تعريض شود.
خدا را شاهد ميگيرم، شب هنگام زماني كه از آخرين سنگرهاي نيروي خودي وارد ابتداي جاده خندق شدم شايد باورتان نشود، تا زانو در خاكستر فرو رفتم اين بهخاطر بقايا و خاكسترهاي انفجارات متراكم و گسترده دشمن بود. دشمن با دوربينهاي مادون قرمزي كه داشت به راحتي نيروهاي ما را مورد اصابت گلوله قرار ميداد.
فاصله ما با عراقیها 55 متر بود و می بایست کار تخریب در فاصله 40 متری عراقیها انجام می شد.
در تاریکی شب دشمن به کمک دوربینهای مادون قرمز دید خوبی نسبت به ما داشت که کار را بسیار سخت و دشوار می نمود.
ما يك هفتهاي در منطقه بوديم، دنبال زماني ميگشتيم كه دشمن حساسيتش كمتر شود ديديم اگر برويم در فاصله 20-10 متري عراقيها بايستيم سربازان عراقي حتي با سنگ هم ميتوانند ما را بزنند. لذا تنها راه، استفاده از موشك رعد بود كه طراح اين موشك هم شهيد دكتر چمران بود و ما كه اولين گروههاي تخريب بوديم ازآموزشهای این شهید بزرگوار بهره مند بودیم.
موشك رعد موشك شناوري بود. ما آمديم و براي اين مأموريت سخت از بچهها انتخاب كرديم نيروها زياد بودند اما هر كسي نميتوانست اين مأموريت خيلي سخت را در جلوي چشم دشمن بر عهده بگيرد و بهترين كسي كه از عهده اين عمليات بر ميآمد سردار شهيد مصطفي بهادري بود، يكي از بچهها آمد و گفت مرا حلال كنيد و ما ميخواهيم برويم و حتماً شهيد ميشويم و من به او گفتم كه لازم نيست تو بيايي من آدمهاي با روحيه را ميبرم و ما ميخواهيم به دشمن ضربه بزنيم و به او گفتم انشاء ا……وقتي برگشتيم صد تا حوري و قوري به تو ميدهم و تو لازم نيست بيايي و به او گفتم كسي كه چنين مأموريت سختي را ميخواهد انجام دهد بايد بشاش و سرزنده باشد.
يكي از آدمهايي كه خيلي بشاش و سرزنده بود و تير و تركش و موج حاليش نبود شهيد مصطفي بهادري بود. گروه انتخاب شده، شهيد بهادري، محمود اسدزاده، حسن آلكرد دهانزاده، و با دو قايق چهار موشك رعد انتقال داديم من جلو بودم و سرگروه هم سردار شهيد مصطفي بهادري بود.
يك لحظه ديدم صداي قايق موتوري ميآيد، قايقهاي خودي بود، گفتم سريع جلوي آنها را بگيريد كه اگر چهار موشك منفجر شود زمين و زمان را زير و رو ميكند و بچهها رفتند و به آنها گفتند وارد منطقه نشوند. سريع جلوي آنها را گرفتيم و موشكها را جدا كرديم، کاملاً بی صدا، زماني كه شروع به حركت كرديم شهيد بهادري اولين نفر بود خودش و چند نفر از بچهها اولين موشك را حركت دادند. چهار تا موشك برديم، ناگهان مصطفي در حاليكه در آبهاي هور راه ميرفت گفت مواظب باشيد اينجا يك شير خوابيده است.
چون آب تا كمر ما بود و ما با لمس دست به سمت جلو ميرفتيم. يكي ديگر از بچهها آمد و گفت نه بابا فكر كنم سگ است، نفر سوم آقاي آلكرد بودند خوب دست زد و ديد كه يك جنازه عراقي است كه موهايش در آب حركت ميكرد و چند روز مانده بود و تورم كرده بود و بچهها با شوخي و بذلهگويي به سمت خطرناكترين مأموريت ميرفتند. آنها در قيد دشمن نبودند و در حال و هوايي ديگر بودند، در حين كار و در40 متري عراقيها حفظ روحيه خيلي مهم بود. كافي بود تركش به يكي از موشكها ميخورد، همه ما ميرفتيم هوا.
موشكها را آماده شليك كرديم و از آنها سيم كشيديم به عقب و بچهها را فرستاديم عقب، مصطفي آمد و گفت كه آقاي عليپور، يكي از موشكها ضامنش شكسته است. گفتيم ايرادي ندارد و شليك ميكنيم، در سنگري پنهان شديم و فيستور را روشن كرديم من ماندم و آقاي اسكندري و مسؤل تخريب لشكر14 امام حسين (ع)، آقاي قاسمي. و فيستور را زديم و چهار موشك شليك شدند و به جاده اصابت كردند و جاده منفجر شد، الا موشكي كه ضامنش شكسته بود. منطقه آب گرفتگي داشت و دو طرف جاده آب بود و بايد آن يكي هم منفجر ميشد، تا دشمن از شكل موشك و طراحي موشك مطلع نشود. به محض اينكه موشكها منفجر شدند دشمن زمين و زمان را زير آتش گرفت.
ما سوار قايق موتوري شديم و گلدار از چپ و راست ما مانند لشکر پیاده نظام در حول آمدن بود، ما آمديم عقب، بلافاصله به مصطفي گفتم: مصطفي بايد بروي و موشك را منفجر كني، گفت كي بروم، گفتم همين حالا. او هميشه آماده از جان گذشتگي بود، گفت چشم و بدون اينكه حتي يك لحظه مكث كند رفت، خودش و آقاي اسكندري با هم رفتند و مواد منفجره را در قسمت انتهايي موشك قرار دادند تا موشك منفجر شود.
موشك شليك شده بود اما عمل نكرده بود لذا در خاك گير كرده بود آنها در حال كندن خاكهاي دور و بر موشك بودند كه تعدادي از عراقيها آمدند كه بيايند و محل انفجار را ببينند، شهيد بهادري با شوخطبعي براي ما تعريف ميكرد كه ما مثل گربه خاكها را زديم كنار و به ته موشك راه پيدا كرديم.
قالب c4 را گذاشتيم مداركشي كرديم و روشن كرديم و آمديم. يعني زماني عراقيها در آن نقطه قرار گرفتند موشك هم منفجر شد و حدود 10 نفر از آنها به درك واصل شدند. ما همه اينها و آبروي عمليات بدر در گرو شجاعتهاي سردار شهيد مصطفي بهادري و بچههاي تخريب بود.
پس از مدتي شهيد بهادري از پيش ما رفت و خودشان مسؤل تخريب قرارگاه مركزي كربلا شدند و آموزش يگانهاي تخريب، تأمين مواد منفجره، هدايت عمليات و مسئوليتهاي ديگر را به خوبي انجام ميداند.
در عمليات كربلاي 5 اولين قرارگاهي كه توانست خط را بشكافد و وارد منطقه 5 ضلعي شود قرارگاه كربلا بود. كه به فرماندهي سردار احمد غلامپور اداره ميشد. بچههاي تخريب نوك پيكان حمله بودند و مخصوصاً كه سختترين استحكامات عراق در منطقه عملياتي كربلاي 5 و شلمچه استفاده شده بود. اگر زحمات سردار شهيد مصطفي بهادري نبود كسي نميتوانست، مسير و استحكامات و ميادين مين ارتش بعث را باز نمايد.
منطقه عملياتي كربلاي5 منطقه خاصي بود، دشمن مينگذاري و سپس آب را در منطقه جاري كرده بود. به طوري كه غواص نميتوانست وارد آب شود. سيم خاردار بود، خورشيدي بود، مين هم زير پاي بچهها بود، اينها همه سختي كار مصطفي را نشان ميدهد. او مزد تمام زحماتش را با اصابت يك گلوله توپ دريافت كرد و در عمليات كربلاي5 به فيض شهادت رسيد.
من هيچ وقت شهيد بهادري را فراموش نميكنم، او آدم سادهپوشي بود، خاكي بود، مهربان و خوشبرخورد بود، قوه جاذبه بالايي داشت، شجاع بود، خيلي شجاع، در تمام مدتي كه با هم بوديم هيچ وقت از سختيها و رنجها گله و شكايت نكرد. شوخيهايش هميشه جمع را بشاش نگهميداشت و به همه روحيه ميداد. او اصلاً در قيد مسايل دنيوي نبود، شهادت ميدهم كه به دنيا دلبستگي نداشت و در سختترين شرايط او آمادهترين بود.
راوی: سردار سیاف