به راحتی می شد صدای نفس کشیدن اطرافیانت را بشنوی؛ این دشت پهناور، یک دشت مرده بود و ما در سینه مرگ می خزیدیم. فقط تاریکی بود و سکوت محض، گاهگاهی صدای تیراندازی بی هدف بعثی ها سکوت را می شکست و گلوله های منور فضا را روشن می کرد...
پس از چندی به نزدیک مواضع دشمن و اول میدان مین رسیدیم، هیجان و اضطرابی خاص در فضا حاکم بود، تنها یاد خدا بود که آرامش بخش دل های ما بود... با فرمان فرمانده گروه، به سرعت کار را شروع کردیم. گاهی به حالت نشسته گاهی به حالت درازکش.با سر نیزه یکی یکی مین ها را پیدا کرده و چاشنی انها را از درپوش جدا کرده خنثی کردیم.و یا سیم تله مین ها را با سیم چین قطع کرده و ان ها را خنثی کردیم...
پس از چندین ساعت تلاش بی وقفه با هدایت و امدادهای خاص الهی، تمام مسیر را پاکسازی کرده از کانال ها گذشتیم و به آخر میدان رسیدیم... طناب ها را کشیده و علامت ها را نصب کردیم. تنها، انبوه سیم خاردار جلوی خاک ریز دشمن بود که باید قطع می شد و چون بسیار عریض و فشرده بود باید از "اژدر بنگال" استفاده می شد.
نیروهای خط شکن گردان آماده، پشت سر ما منتظر باز شدن راه بودند، لحظه حساس و سرنوشت سازی بود، چند لحظه بعد، صدای مهیب انفجار اژدر بنگال سکوت را شکست و سیم خاردارها به اطراف پرتاب شدند . حالا معبر باز شده بود.
برگرفته از کتاب مین ها و معبرها نوشته دکتر احمد مومنی راد