حکومت قبل از ظهور

حکومت قبل از ظهور       حکومت قبل از ظهور مرد جوانی مغازه داشت. همیشه می­آمد  مسجد و نماز را اول وقت و به جماعت می­خواند. خیلی به نماز، دعا و قرآن مقیّد بود. مستحبّات را به جا می­آورد. اما گرفتار فکر خطرناکی شده بود. عضو بسیج هم نمی­شد. چند بار با بچه­ها بحثش شده بود. می­گفت: «ما نباید حکومت تشکیل بدیم. اصلاً نباید قبل از ظهور امام زمان (عج) حکومت تشکیل داد. حضرت خودش باید بیاد و تصمیم بگیره که چه حکومتی باید باشه. » وقتی سید حمیدرضا از جریان با خبر شد، کم کم با او دوست شد. مطالب و دیدگاه­های اسلامی را با آرامش و دلیل به او
  20 مهر 1402
  112

  کتاب راز قطعه 53 زندگینامه شهید اکبر ترابیان، فرمانده تخریب دانشگاه امام حسین(ع) به قلم هادی ناجی

کتاب راز قطعه 53 زندگینامه شهید اکبر ترابیان، فرمانده تخریب دانشگاه امام حسین(ع) به قلم هادی ناجی     حلال تهران- سال 1360 زُهره خیلی خونسرد و آرام مشغول اتوکاری بود. یک دسته لباس را مقابل خود انداخته بود و بی توجّه به سپری شدن زمان، سعی می کرد کارش را به نحو احسن انجام دهد. عزّت خانم به اتاق او سرکی کشید و کمی محو تماشای دخترش شد. بار اوّلش نبود ولی کمی دلش گرفته بود. شاید علتّش این بود که زُهره دختر آخرش بود و با رفتن او، مادر احساس تنهایی بسیار زیادی می کرد. عزّت خانم گفت: مامان جان نمی خوای دست از این اتوکاری برداری و بری یه ذره به خودت برسی؟ نا سلامتی امشب دارند میان خواستگاری شما. یه کم به فکر خودت باش و به
  20 مهر 1402
  92

  کاکا علی خاطرات شهید عبدالعلی ناظم پور فرمانده گردان تخریب لشکر33 المهدی (عج) قسمت 25

کاکا علی خاطرات شهید عبدالعلی ناظم پور فرمانده گردان تخریب لشکر33 المهدی (عج) قسمت 25     کاکاعلی24    مدتی گذشت و رفتند جهرم برا مرخصی همان سال هایی بود که بازار بمب گذاری و ترور توسط منافقین خیلی داغ بود  یک روز جمعه، قبل از شروع نماز، بچه های حفاظت اطلاعات، در مصلای جمعه ی جهرم به یک بسته مشکوک شدند و دیدند که توی آن بسته یک دیزی هست، یک دیزی بزرگ. مطمئن شدند که بمب است. سراغ هر که رفتند که خنثایش کند جراتش را نداشت. آن روزها متخصص بمب به این راحتی ها پیدا نمی شد بعضی ها گفتند که " فقط میتونیم منفجرش کنیم."  خبر دادند که آقای ناظم پور از جبهه آمده. به او که اطلاع دادند مثل عقاب خودش را رساند.
  20 مهر 1402
  92

  روایت تخریبچی دلاور مصطفی شهریاری از شهید غلامرضا کرامت نوری قسمت 34

روایت تخریبچی دلاور مصطفی شهریاری از شهید غلامرضا کرامت نوری قسمت 34       بهادر...کاکا...چیزی...نیست پایین تپه محل استقرار گردان، مشغول ساخت سنگر بودم که تویوتای فرمانده گردان کنار دستم ایستاد. آقای عالیکار، سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت: مهدوی بپر بالا! گفتم: کجا حاجی؟ گفت: باید بریم دیدگاه گیسکه، فرمانده لشکر برای توجیه آنجاست. آقا ولی ]شهید نوری[ پشت فرمان بود]شهید[ جعفر عباسی و ]شهید[ باقر رشیدی هم پشت تویوتا نشسته بودند و از سرما یک پتو روی خودشان کشیده بودند.من هم پریدم بالا و پس از حال و احوال کنار آنها نشستم. وقتی رسیدیم نزدیک تپه، کنار جاده هشت یا نه تا تیوتا پارک شده بود. جعفر
  20 مهر 1402
  171

  79. گروه نجات

79. گروه نجات     79. گروه نجات باران زیادی باریده بود و تمامی دشت صاف و هموار جفیر، به دریایی از گل و لای تبدیل شده و تمام مقرها و مواضع و مراکز تجمع را آب گرفته بود. بعضی جاها که منطقه پست­تر بود، آب به حدی بالا آمده بود که فقط با قایق می‌شد بین سنگرها تردد کرد. هیچ کس دل خوشی از این باران نداشت. تمام وسایل­مان گلی شده بود و همه سرما خورده بودند. در جاده‌های فرعی، که از جاده اصلی به مقرها منشعب می‌شد، تعداد کثیری ماشین سبک و سنگین در گل فرو رفته بود و همه در تلاش بودند که زودتر ماشین­های خود را از گل در بیاورند. وضع آن قدر آشفته و به
  20 مهر 1402
  79

  روایت تخریبچی دلاور دفاع مقدس علی ولی زاده از شهید بهزاد قبادی

روایت تخریبچی دلاور دفاع مقدس علی ولی زاده از شهید بهزاد قبادی         تخریب‌چی تخریب‌چی نخست بر نفس خود، کنترل دارد. تخریب در تمام دنیا وجود دا‌رد ولی در دفاع مقدس ما حکایت چیزی دیگر است و یک تخریب‌چی بایستی یک ویژگی‌های شخصیتی داشته‌باشد. تخریب‌چی‌ها در جهان باید خلاقیت، سرعت‌عمل در کمترین زمان و جرأت ریسک داشته و شجاع باشند. ‌رزمندگان ما علاوه بر این‌ها باید ویژگی‌های دیگری نیز داشته‌باشند؛ مثل اطاعت‌پذیری از رهبر‌ی، ولایت و نگاه جهادی و دینی به همه‌ی موضوعات. مانند علی عاصمی، بهزاد قبادی، مصطفی بهادری، علیرضا خیاط ویس رحیم بردبار، حسین کربلایی و علی ناظم‌پور و دیگر شهدای
  20 مهر 1402
  90

  حمیدرضا دستم را گرفت

حمیدرضا دستم را گرفت         حمیدرضا دستم را گرفت تو بسیج، کارمان زیاد بود. شب­ها تا صبح یا تو بسیج بودیم، یا تو خیابان­ها گشت می­زدیم. این موضوع باعث شده بود که من خیلی به درس توجّه نداشته باشم. اما سید حمیدرضا از درسش غافل نبود. از فرصت­هایی که گیر می­آورد، برای خواندنِ درس و انجام تکالیفش استفاده می­کرد. حافظه­ی خوبی داشت. یک روز گفت:« به درس خیلی توجه نداری­ها!» گفتم: وقت نمی­شه. تازه الآن ما داریم خدمت می­کنیم. درس فعلاً احتیاج نیست. گفت:« هر چیزی جای خودش. وظیفه­ی ما درس خوندنه. هم باید خوب درس بخونیم، هم خوب به
  10 مهر 1402
  75

  کتاب راز قطعه 53 زندگینامه شهید اکبر ترابیان، فرمانده تخریب دانشگاه امام حسین(ع) به قلم هادی ناجی

کتاب راز قطعه 53 زندگینامه شهید اکبر ترابیان، فرمانده تخریب دانشگاه امام حسین(ع) به قلم هادی ناجی     حرام تهران- سال 1360 اکبر، در حالیکه زیر بغل عباّس را گرفته بود، او را به کنار خیابان آورد. عباّس از درد به خود می پیچید و پهلویش را با دست چسبیده بود. خم و راست می شد و ناله می کرد. با نزدیک شدن یک تاکسی، اکبر دست بلند کرد و تاکسی را نگه داشت سپس کمک کرد تا داداش عباّس سوار شود و خود، کنارش، روی صندلی نشست. اکبر از راننده خواست تا آنها را به یک بیمارستان برساند. دستش را روی شانه ی برادر گذاشته بود تا عباّس با این کار احساس دلگرمی کرده و درد را راحتتر تحمل کند. پیشانی عباّس عرق کرده بود و کم کم داشت از حال می رفت.
  10 مهر 1402
  80

  کاکا علی خاطرات شهید عبدالعلی ناظم پور فرمانده گردان تخریب لشکر33 المهدی (عج) قسمت 24

کاکا علی خاطرات شهید عبدالعلی ناظم پور فرمانده گردان تخریب لشکر33 المهدی (عج) قسمت 24     کاکاعلی23 کنار رودخانه ی نیسان حوالی امامزاده عباس زیر باران نم نم، بچه ها داشتند مین خنثی می کردند که یک دفعه صدای انفجار آمد. بچه ها خودشان را سریع رساندند. حمید اسدیان بود که پایش رفته بود روی مین واکسی. فورا برانکار آوردند و او را از میدان مین خارج کرده و تند تند خود را لب رودخانه رسانده و پریدند توی قایق. پارو که نداشتند، با دست شروع کردند به پارو زدن و حمید را به آن ور آب رساندند. آن ور آب لندرور منتظر بود. حمید را خواباندند کف لندرور و حرکت کردند. داشت مرتب از بدنش خون می رفت. چفیه ای را محکم بالای زانویش بستند و پا را
  10 مهر 1402
  93

  روایت تخریبچی دلاور مصطفی شهریاری از شهید غلامرضا کرامت نوری قسمت 33

روایت تخریبچی دلاور مصطفی شهریاری از شهید غلامرضا کرامت نوری قسمت 33     یک...دو...سه... صبح روز 4 اسفند سال 63 ، به اتفاق حاج نبی فرمانده لشکر، حاج رسول استوار معاون عملیات، مجتبی مینایی فرد معاون اطلاعات، ]شهید[ غلامرضا کرامت فرمانده ادوات، ]شهید[ حاج مهدی زارع [1]فرمانده گردان امام حسین(ع) و بهادر سلیمانی فرمانده گردان حضرت فاطمه (سلام الله علیه) جهت اولین توجیه عملیاتی نسبت به منطقه عملیات، به سمت ارتفاعات گیسکه حرکت کردیم. چون صبح خورشید موافق ما و در چشم عراقی ها بود، این توجیه باید صبح انجام می شد. و قرار بود تمام یگان ها همان روز صبح کار شناسایی را انجام دهند. سنگر دیدگاه روی ارتفاع
  10 مهر 1402
  71

  ویژه نامه ها

  لینک دوستان

  نظرسنجی

نظرشما در موردمحتوا و قالب بندی سایت معبر نور چیست؟


  اوقات شرعی

  یاد یاران