78. آموزش معارف اسلامی کلاهدوز(1) در آنجا تعهد درونی خود را با تمام صلابت و صراحت بیان کرد. او در آنجا نشان داد که چون چشمه، صاف است و چون دریا مواج و ناآرام و در عین حال، وقتی که پای تعهد پیش میآید، در مقابل قضای الهی آنچنان متواضع است که یک کودک دبستانی در مقابل آموزگارش. او چون خودش این گونه بود، سعی میکرد که در سپاه شرایطی بوجود آورد تا تمام نیروهای سپاه از چنین روحیهای برخوردار باشند. بهمین جهت کلاهدوز اولین کسی بود که مسأله آموزش معارف اسلامی را در سازمان نیروهای نظامی جمهوری اسلامی ایران مطرح کرد. یعنی
نگران بچهها نباش بعد از ظهر یکروز تابستان بعد از کلی کار در قرارگاه خاتمالانبیا هرکس دنبال کاری رفت. من با بهزاد تنها شدم. این بعد از ظهر از همان زمانهایی بود که دوست داشتیم با یکدیگر درد دل کنیم یا از خستگیهای بچههای رزمنده بگوییم و برایش چاره اندیشی کنیم. یک لیوان چای برایش ریختم و سرصحبت را باز کردم. بهزاد شیرینسخن بود و تکیهکلامهای زیبایی برای خود داشت. به چشمهایم نگاه کرد و گفت: احمد! خودت را زیاد برای بچهها ناراحت نکن. امام زمان(عج) و امام خمینی(ره) حواسشان به همهی بچهها هست. خودم
تاملی بر زندگی تخریبچی شهید ولی الله بانشی شهید ولی الله بانشی در یکم فروردین ماه 1348 به دنیا آمد و در 19 رمضان در جبهه فاو بعد از عمليات ظفرمند والفجر 8 به لقا الله پيوست . شهید ولی الله بانشی در یکم فروردین ماه 1348 در روستای بانش بيضا در خانواده ای مذهبی و کشاورز چشم به جهان گشود .
شهید غلام درویشی - دی ماه 1361دهلران همراه با ملکوتیان (4) شهید غلام درویشی بیستم تیر ماه یادآور عملیات قدس 3 در سال 1364و شهادت پاسدار اسلام شهید غلام درویشی می باشد شهید غلام مهارت و تجربه زیادی در گروه تخریب کسب کرده بود به همین خاطر برادران رزمنده ایشان را «انشتین» خطاب می کردند.
خانه باغ خودمان بعضی افراد که میخواستند خودشان را بیش از آنچه که هستند، مؤمن نشان بدهند. اما سید حمیدرضا بیشتر از آنچه که نشان میداد، مؤمن بود. هر چقدر هم که به مسایل معنوی میپرداخت، قیافهی بشّاش و خوشروی خودش را از دست نمیداد. وقتی برادرش در جبهه مجروع شد، او را بردند بیمارستان تهران. خانوادهی سید حمیدرضا حدود یک ماهی در تهران زندگی کردند، تا نزدیک او باشند. در این مدت من و تعدادی از بچههای مسجد، یکسره منزل حمیدرضا بودیم. خانهشان بزرگ بود. یعنی یک خانهباغ بود. استخر هم داشت. ما دائماً آنجا بازی
طیبه چی کار می کنی پسرم؟ اکبر ترابیان سرش را بالا گرفت و به صورت مهربان مادر خیره شد. اینطوربه نظر می رسید که چشمان مادر همیشه قبل از لبهایش می خندد. حس آرامش بخشی وجود اکبر را در برگرفت. اینکه مادری دلسوز و دل نگران درتمام مراحل زندگی در کنارش حضور داشته و به همه ی کارهایش توجّه دارد، او را قلبا خرسند می کرد. می دانست که مادرش در تمام کارها پشتیبانش است و گر هی کارهایش به دست او باز می شود. اکبر کتاب احادیث را بست و در جواب سؤال مادر، کاغذهای یادداشت را به دست مادر داد. مادر دستی بر سر پسرش کشید و گفت : داری روی
کاکاعلی22 رفیق "جون جونی" شدن، از اتفاقاتی بود که در جبهه زیاد می افتاد و دو نفر شدیدا به هم دل می بستند به طوری که اکثر دقایق شبانه روز را با هم بودند... مسعود ذبایحی با علی اصغر بهمن زادگان شده بود رفیق "جون جونی" و همه ی دقایق شبانه روز را با هم بودند، از دو و نرمش صبح تا ناهار و شام شب. این روزها هم که محرم بود در روضه خوانی ها و سینه زنی ها همدیگر را ول نمی کردند. موقع خواب هم پتوهایشان را کنار هم پهن کرده و آن قدر حرف می زدند تا خوابشان ببرد. حتی سعی می کردند که همه ی ماموریت ها را هم با هم باشند. اما آن روز تقدیر جور
صدای آه و ناله روز شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیه) بود. به همراه جمعی از فرماندهان لشکر برای بررسی خط عراق در سنگر دیدگاه کوه گیسکه بودیم. در حال دیدن خط با دوربین بودیم که آتش خمپاره عراق شروع شد. خمپاره ها به سنگر ما نزدیک می شد. ]شهید[ مسلم شیرافکن روی دیواره ورودی سنگر، روی گونی های خاک نشسته بود. به مسلم گفتم داخل سنگر جا
77.برای آینده کلاهدوز(1) معتقد بود که سپاه باید نیروی منظم زرهی داشته باشد و این امر، امروز در سپاه یک مورد تثبیت شده است. درحالی که در آن روز که کلاهدوز این سخن را مطرح کرده بود، هضم آن برای بسیاری دشوار بود. چون حتی برای رانندگی تانک هم فکری نشده بود تا چه رسد به اینکه سپاه، تشکیل واحد زرهی دهد. این بود که وقتی در مقابل این پیشنهاد که «ما الان باید در میان آموزشهای مختلفی که به نیروهای سپاهی میدهیم، آموزش تانک را هم در نظر بگیریم». گفته شد: «با کدام تانک؟» جواب داد: «سپاه باید تانک داشته باشد. سپاه باید به
جهت یابی در آموزش بسیار، حرفهای و دلسوز بود. معتقد بود عرقی که در آموزش ریخته شود، باعث میشود خون کمتری در عملیات به زمین بریزد. یکی از نکاتی که ایشان و آقای بهروز خدری در دورهی آموزشی یاد میدادند، استفاده از قطب نما بود؛ اینکه در تاریکی شب چهطور مسیریابی انجام شود. در مرحله بعدی آموزش استفاده از ستارهها برای مسیریابی را آموزش میدادند. شجاعت، سرسختی و سرعت عمل او در اجرای مأموریتهای خطرناک محوله همیشه قابل تحسین بود. راوی: محمد صباغیان برگرفته از کتاب " انتهای معبر " به