بعضی افراد که میخواستند خودشان را بیش از آنچه که هستند، مؤمن نشان بدهند. اما سید حمیدرضا بیشتر از آنچه که نشان میداد، مؤمن بود. هر چقدر هم که به مسایل معنوی میپرداخت، قیافهی بشّاش و خوشروی خودش را از دست نمیداد.
وقتی برادرش در جبهه مجروع شد، او را بردند بیمارستان تهران. خانوادهی سید حمیدرضا حدود یک ماهی در تهران زندگی کردند، تا نزدیک او باشند. در این مدت من و تعدادی از بچههای مسجد، یکسره منزل حمیدرضا بودیم. خانهشان بزرگ بود. یعنی یک خانهباغ بود. استخر هم داشت. ما دائماً آنجا بازی میکردیم. شنا میکردیم و خوش میگذراندیم.
حمیدرضا اینطور نبود که با بچهها نجوشد. اهل مزاح بود. آدم در کنارش خسته نمیشد. هر چقدر میخوردیم و یا در خانهشان میماندیم قیافهاش را برایمان عبوس نمیکرد. برعکس، تا میتوانست خودمانی برخورد میکرد. طوری که ما در آن مدت یک ماهه احساس میکردیم خانه خودمان است.
نظرشما در موردمحتوا و قالب بندی سایت معبر نور چیست؟