» » 72. آرایشگر

  72. آرایشگر

72. آرایشگر

 

آقای مجدی، از بچه‌های دسته خود ما، آرایشگر گردان بود. برای استفاده از اوقات فراغت، از او خواستم که آن فن را به من بیاموزد. پذیرفت. تمام بچه‌های گردان برای اصلاح سر، به گروه ما می‌آمدند. قرار شد آنها که از گروهان­های دیگر می‌آیند و او را نمی‌شناسند، برای اصلاح سر با من روبه رو شوند؛ یعنی این که من خود را مجدی معرفی کنم! باری سربازها می‌آمدند و روی زمین می‌نشستند و من هم آنها را اصلاح می‌کردم. بعد از دقایقی تمرین، آقای مجدی می‌آمد و از من برای ادامه کار اجازه می‌خواست. می‌گفت: «ببخشین آقای مجدی، اجازه هست کمکتون کنم؟!» و صد البته من هم اجازه می‌دادم! بعد، خرابکاری­های مرا اصلاح می‌کرد . من نیز بدقت مراقب حرکات دستش بود.(1) خلاصه کلام این که در آن اعزام چهل و پنج روزه، به جای آن که سر دشمن را بزنم، سر یاران خود را می‌زدم.(2)

1. راوی: محمدحسین حسینی نیک.

2. هنگامه شوق ص55.

 
 
  برگرفته از کتاب " فصل فکرت های نو " تخریبچی دلاور دفاع مقدس آقای دکتر احمد مومنی راد ( صفحه 78) 
  3 بهمن 1401
  93

  ویژه نامه ها

  لینک دوستان

  نظرسنجی

نظرشما در موردمحتوا و قالب بندی سایت معبر نور چیست؟


  اوقات شرعی

  یاد یاران