وقتی بچه ها دور هم جمع می شدند بعضی اوقات با هم شوخی میکردند یکی از بچه ها که خیلی شوخ طبع بود وقتی برای غلامرضا چای آورد مقداری نمک در لیوانش ریخته بود ایشان چای شور را خورد ولی هیچ نگفت وقتی آن برادر رزمنده از او عذر خواهی کرد گفت فهمیدم اما به لحاظ راز نگهداری وهم جلوگیری از مرسوم شدن این کار چیزی نگفتم. برخورد ایشان موجب شدتا آن رزمنده بیش از پیش مجذوب اخلاق فرمانده شود.
ایشان درمورد جنگ حدیثی از پیامبر نقل میکردند و میگفتند: پیامبر فرموده بجنگید و برای بازماندگان خودت عزت و افتخار بر جای بگذارید اگر این کار را نکنیم اسم ما از صفحه روزگار محو خواهد شد
بچه ها شیفته اخلاق او شده بودند اطرافش حلقه میزدند و او برایشان صحبت میکرد.[1]
نظرشما در موردمحتوا و قالب بندی سایت معبر نور چیست؟